پیش نوشت: چندی پیش با خودم قرار گذاشتم که دیگر نوشته هایم را "داغ داغ" منتشر نکنم. این تصمیم، مدتی دوری از وبلاگ نویسی را برایم در پی داشت. انگار نمی خواستم پیش از انتشار فکر کنم؛ شاید مطلب شایسته ای به عرض مخاطب رسید. اما این نوشته هم از همان قماش است.

 

زد و به هر دلیلی اینترنت قطع شد. می شود حدس زد که در ابتدا بد و بی‌راهی نثار محیط کردم و سپس به نمایش‌گر زل زدم. طبق عادت باید مرورگری مجازی باز می شد و دمی چند به بطالت می گذشت اما به سیگار خالی فندک می زدم. هنگامی که معتاد به مخدرش نرسد، در هر گوشه و کناری دنبالش می گردد.

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

حاصل، گشت و گذار آفلاین در پیام های پیشین بود؛ گذاری از جنس گذر بر ویرانه های تخت جمشید. فایده نداشت. عطش مجازی‌ام را سیراب نمی کرد. پس بارها را امتحان کردم؛ بارها سایت‌های خارجی را و بارها پراکسی تلگرام را.

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

چاره ای نبود. باید تن می دادم به استفاده از پیام رسان های داخلی. هر قدر هم که خوب باشند، منفور اند. این کپی های ناقص اجباری!

بدیهی است که کارایی تلگرام را نداشتند. محدودتر از تصورم بودند اما راه دیگری موجود نبود. تحمل شرایط برایم سخت بود چون از نعمت هرروزه ام محروم شده بودم. چگونه می شد بازش گرداند؟ به چه کسی بگوییم که بیا و درد ما دوا کن؟ بی شک در "شرایط حساس کنونی" کسی زیر بار نخواهد رفت. از این گذشته، به چه روشی می توان دست به اعتراض زد که علاوه بر حفظ سلامت جسمی، شاخک فضول الرعایای آن ور آبی تیز نشود و هرزه قلم های این ور آبی هم نانی از خون دل ملت نخورند؟

ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

در نهایت، کار به انتظار منفعلانه رسید. انفعال تقریبا بدترین حالتی است که یک انسان می تواند تجربه کند. البته شکی در این نیست که کاری نکردن بنده در این جا ریشه در نادانی دارد. به هر حال باید نشست؛ یا قد علم بنده زودتر به دستگیره ی در می رسد یا دست های پشت پرده.

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها